1.این مدت گرفتار یه افسردگی خفیف بودم که تنم رو هم بیمار کرده بود.ناراحتی و شاد نبودن مسلما انتخاب هیچ آدمی نیست ولی گاهی پیش میاد و نمیفهمی چت شده و چرا به اینجا رسیدی.گاهی محیط پیرامون و اطرافیان باعث میشن بیشتر بری تو خودت.خودم بارها شده بود موقع خوندن آدم ها تو ذهنم نسخه میپیچیدم که پاشو! چقدر انرژی منفی! بلند شو و هرکاری که حالت رو خوب میکنه انجام بده.انقدر ضعف نشون نده و بلند شو و حرکت کن و شاد باش.ولی گاهی نمیشه.حرف زدن و نسخه پیچیدن آسونه.تا جای اون آدم نباشی نمیتونی قضاوتش کنی.هممون بلدیم خیلی خوب حرف بزنیم.بارها پا شدم و دست خودم رو گرفتم و هرکاری که میتونستم و میخواست براش  کردم ولی باز با کوچکترین ناراحتی‌ برمیگرده اون حس و حال.الان ولی،همین الان ظهر پنج شنبه ۱۲دی ماه خوبم و آروم.میم صبح از سرکار اومد و خوابیده.دخترها رفتن مهمونی و خونه غرق در سکوت و آرامشه.

2.دیروز غروب رفتم خونه مامانم و همین که پام رو گذاشتم داخل فهمیدم یه اتفاقی افتاده.از اومدن داداشم و آروم حرف زدنشون و از جو سنگینی که حاکم بود.شین با وکالتی که داشت جدا شد البته به صورت غیابی و همه چیز تمام شد.البته ظاهرا تموم شده چون طرف یه بیمار روانیه و معلوم نیست آزار و اذیت هاش تا کی ادامه داشته باشه.ماجرایی که از اول اسفند پارسال با یه تصمیم اشتباه و احساسی شروع شد و با اشتباهات بعدی ادامه پیدا کرد و شد یه کابوس برای هممون.زمانی که داشتن صحبت میکردن من خودم رو سرگرم کردم به آشپزی که هیچی نشنوم.دیگه دوست ندارم هیچی بدونم و بشنوم.فک میکنم روحم به اندازه کافی از این ماجراها آسیب دیده.

3.دیشب بالاخره  "شبی که ماه کامل شد" رو دیدیم.راستش چون از زمان اکرانش خیلی میگذره و تو این مدت کلی در موردش خونده و شنیده بودم اونقدرها که باید، برام جذاب نبود و داستانش رو میدونستم ولی در کل فیلم قشنگ و خوبی بود.بازی هوتن شکیبا و فرشته صدرعرفایی عالی و درخشان بود.راستش کمی احساس ترس و ناامنی داشتم موقع دیدنش.وقتی یادم می اومد که واقعی بوده این ماجرا، این احساس تشدید میشد حتی.فیلم "نیمه شب اتفاق افتاد" رو هم دیدم که فوق العاده غمگین بود و به خودم قول دادم دیگه سراغ اینجور فیلما نرم."هفت ماهگی" که اونم یه فیلم متوسط رو به پایین بود با موضوع تکراری خیانت و روابط نامتعارف امروزی! واقعا دیگه حالمون بد شد بس که رو این موضوعات مانور میدن.یعنی هیچ ایده و موضوع جذاب دیگه ای پیدا نمیشه که بشه در موردش یه فیلم خوب ساخت؟

4.خانوم کوچولو از روزی که زمستون شروع شده همش میپرسه پس کی برف میاد؟ بارون میاد؟ میگم شاید اصلا اینجا برف نیاد! با ناراحتی میگه چرا؟ میگم به علت جبر جغرافیایی! میگه خوب این یعنی چی؟ میخندم و میگم بزرگ شدی میفهمی.یعنی همینقدر بهتون بگم که تو این هشت ۹سالی که ما ازدواج کردیم شاید ۲یا سه بار اینجا برف اومده باشه اونم به مقدار کم و طبیعیه که بچه ها هم خاطره ی زیادی از برف وبرف بازی نداشته باشن.حالا ناشکری نمیکنم این مدت که آلودگی هوا تو شهرهای بزرگ بیداد میکرد ما صبح که از خونه میرفتیم بیرون اولین چیزی که میدیدیم یه آسمون صاف و آبی و یه هوای تمیز و یه آفتاب گرمابخش بوده.ولی خوب زمستون باید یه فرقی با فصل های دیگه داشته باشه مگه نه؟ اصن قدیما تو همین شهر هم کلی برف و بارون می اومد.الان نمیدونم چه بلایی سر اقلیم و آب و هوا آوردن که اینجوری شده!

5.یکشنبه پانزدهم دی تولد خانوم کوچولو هست و میخواییم برای جفتشون جشن تولد بگیریم.هنوز ایده و برنامه ای ندارم که چیکار کنم.موطلایی رو همون یکشنبه صبح قراره ببرن از طرف مدرسه سینما که فیلم بنیامین رو ببینن.یعنی از خوشحالی رو پاش بند نیست این بچه جان.

6.دلم برای اینجا و نوشتن تنگ شده بود.نمیدونم هنوز کسی اینجا رو میخونه یا نه.ولی توروخدا بیایین و بنویسید و حرف بزنید تو وبلاگ هاتون.نزارید سوت و کور بشه اینجا.اینجا نقطه دنج و امن و دلخوشی کوچیک خیلی از ماهاست‌.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Kevin دل نوشته های یک مرد آموزش کسب و کار اینترنتی RiseStore آموزش بهینه سازی سایت Joy باران موزيك آموزش جوجه کشی Amanda