یکی از سه تا برنامه و مراسمی که پیش رو داشتیم به خیر و خوشی تموم شد.حالا مونده اون دوتای دیگه.البته یه ماجرهایی هم پیش اومد که باعث شد ذهنم درگیر بشه و بی خواب بشم.با اینکه میدونم فردا باید خیلی زود بیدار شم و دیگه فرصت خواب پیدا نمیشه.
داشتم الان یه مقاله میخوندم تو خبرگزاری ایسنا و موضوعش این بود که آسیب شناسی کرده بود رفتارهای ما مردم رو در مقابله با حوادث و مشکلات و اتفاقات مجازی.میگفت مردم ما بی تفاوت و سِر شدند انگار نسبت به همه چیز و این اصلا نشانه خوبی نیست.راست میگه.روزگاری شده که دیگه از شنیدن و دیدن هیچ چیزی تعجب نمیکنیم و همه چیز برامون عادی شده.چه بلایی سرمون آوردند که خودمون هم به خودمون رحم نمیکنیم دیگه؟
+هرچی فک میکنم دلیل موجهی برای این حجم اندوهی که یهویی الان و این موقع شب ریخته شده تو دلم پیدا نمیکنم،با اینکه امشب شب خوبی بود.
+دارم اینو گوش میکنم.
زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست
جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش،
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
گمگشته ی دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست
عاشق منم که یار به حالم نظرنکرد،
ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست!
درباره این سایت