1.از مهمونی برگشتیم.بقیه خوابیدن و من با وجود خستگی زیاد بیخواب شدم.گفتگو های ذهنی بین خود ِ منطقیم و خود ِ احساسیم:

_ببین همیشه باید یه جای کار بلنگه.همیشه ها!

_آخه چرا یه موضوع رو انقدر برای خودت بزرگ میکنی که بشه فکر و ذکر روز و شبت؟ ارزشش رو داره؟ 

_آره.چون برای من خیلی مهمه.چون خیلی بهش فکر کردم و فک میکنم برای اثبات خودم احتیاج دارم بهش!

_حالا فرض کن یکی دوماه گذشت و تو به خواستت رسیدی.بعدش چی؟

_بعدش به آرامش میرسم و زندگیمو میکنم.

_خوب الان زندگیتو بکن.نمیشه؟

_میشه.ولی خیالم رو چه کنم؟ ذهنی که آروم نمیگیره رو چه کنم؟

_ببین! بعدش هم نمیشینی زندگیت رو بکنی.یادت باشه.همیشه یه جای کار میلنگه!


2.شرایط یه سفر مناسب سه چهار روزه به مشهد برامون جور شد همین امشب.البته به این صورت که من و خانوم کوچولو بریم فقط.یا نهایتا سه تایی با موطلایی اگه خانومش اجازه میداد.میم بخاطر شرایط کاریش نمیتونه و اصرار داشت که ما بریم و من فکرامو کردم با اینکه دلم هوایی شده بود گفتم نه.آخه آقا ، فداتون بشم، اینجوری مهمون دعوت میکنن؟ 


3.داره شُر و شُر بارون میاد.یاد این آهنگ افتادم؛

بغض ابری که رو دریا ترکیده

صدای خواهش ِدشت و نشنیده

روی ساقه های شالی روی سفره های خالی

روی گلدون سفالی گل باغچه گل قالی

واسه بارون که دیگه فرقی نداره.

واسه بارون که دیگه فرقی نداره.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عرضه تخم و گوشت ارگانیک پرندگان.بلدرچین،قرقاول،مرغ بومی و بوقلمون مکان های گردشگری استان قزوین Square Ventilation Fans Factory سالم زيبا صفحه اطلاع رسانی مرکز مشاوره کنکور باراد ماوای آقای ب Christy radman