شین از شدت فشاری که روش بود گذاشته رفته و آخرین پیامی که همون شب کذایی به من داد این بود که : دیدار به قیامت!
حالا چند روز گذشته، هممون کمی آروم تر شدیم.جز مامانم که بی تابی هاش از جنس بی تابی های مادریه که فرزندش رو از دست داده و آروم نمیگیره.
امروز صبح زود پیام داد و من همون لحظه دیدم.دیگه تو وجودم خبری از خشم عمیق دو سه روز پیش نبود.چند خطی براش نوشتم.آخرش هم گفتم امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری.با نوشتن همین ها هم دوباره دلم آشوب شد.خیلی بده که قصه اش هیچ نقطه ی روشنی نداره که بخواییم بهش دلخوش باشیم.
این چند روز (قبل این ماجراها) خونه تی پاییزی رو بالاخره شروع کردم و حالا از تمیزی خونه و کارهای انجام شده کلی انرژی مثبت بهم تزریق شده.گرد و خاک و شلوغی و بهم ریختگی غم میاره انگار.
دیروز عصر مهمون داشتم بعد مدت ها و هم کلاسی ها اومدن با بچه هاشون.پنج نفر آدم بزرگ و ۹تا بچه! و خوش گذشت بهمون.
مامانم هفته آینده عمل دارن یه شهر دیگه و احتمالا من باید باهاشون برم و از الان نگران دخترها هستم که چه کنند و چی میشه.البته میم و خواهرها هستند ولی موطلایی برای کارهای مدرسه هنوز اول راهه و احتیاج به کمک داره تو کارهاش.خانوم کوچولو هم که وابسته است.خیر است انشاءالله.
+ مه سو و تیلو و شارمین عزیز، ممنونم از اینکه هستید و ممنون از محبتتون.
درباره این سایت